به نام خدایی که عشق را آفرید
سلام
امروز میخوام راجع به عشق بگم، کلا دو نوع عشق داریم: 1-عشق یک طرفه 2 عشق دوطرفه
و اما 1- عشق یک طرفه : این دسته از عشق خودش به دو دسته تقسیم میشه
1- عشق دختر به پسر
2- عشق پسر به دختر
* عشق دختر به پسر: وقتی دختری عاشق پسری میشه امکان داره هیچ وقت اون پسر متوجه این
حس نشه چون اغلب دختران محفوظ به حیا هستن و غرور و حیای دخترانه بهشون اجازه نمیده
که این عشق رو ابراز کنند، شاید جز پاکترین عشق ها باشه این عشق، البته باید بگم اینطور عشقها
حالا کمیاب شده، خودم به شخصه این عشق رو تجربه کردم
چیز فوق العاده ایه
وقتی که عاشقش شدم هیچ کس خبر نداشت ، حتی خودم
مادرم بهم یاد نداده بود عشق را و هیچ تعریفی ازش تو ذهنم نداشتم
وقتی میدیدمش آرام رنگ میباختم، چشمانم به زمین خیره می ماند، دستانم عرق میکرد
قلبم منظم نمیزد ، و من هیچوقت فکر نمیکردم که این علایم، علایم عاشقی ست
هر چه بود دوستش داشتم، یادمه یک بار که مثل همیشه با دیدنش دلم ریخت و رنگم پرید
مامانم صدام زد چی شده ؟ از چیزی ترسیدی؟سگ دیدی تو راه؟؟
تو دلم خندیدم و یادم آمد چن لحظه پیش او از کنارم رد شد با دوچرخه، دستی تکان داد و لبخندی زد
و رفت . نمیدانست عاشقم کرده! وگرنه حتما می ماند.
تمام مدت سکوت کردم ، 6 سال سکوت کم نیست. فقط راضی بودم به بودنش
نه نگاهش میکردم نه نگاهم میکرد، هیچ وقت نگاهم به نگاهش خیره نماند.
ولی همیشه توجه داشت به من ، به رفتار من ، و این برایم کافی بود.
سرانجام رفت ، او رفت پی زندگیش و من ماندم و یک حرف تو گلو
که بعدها تبدیل شد به یک بغض ، یک آه و بعد شاعر شدم
از عشق گفتن جرات میخواهد که من نداشتم.
درسته از دست دادم ولی خیلی چیزا به دست آوردم. پخته شدم.
هنوزم دوستش میدارم با تمام خانواده ش. همسر و فرزندش برایم عزیزند.
و مطمئنم جایی در ذهنش جا دارم و شاید قلبش
وقتی من را میبیند که هنوز عروس نشدم ، نگاهش رنگ آه می گیرد
خودش میداند چه کرده، ولی زمان هیچ وقت به عقب برنمی گردد.
اگه بخوام ازش بگم باید یک کتاب بنویسم از دردها و اشکهاو...
2-عشق پسر به دختر:
پسرها راحتتر میتونن عشقشون رو ابراز کنند یعنی دستشون بازتره
با ایما و اشاره ای و پیغام و سفارشی و...
ولی گاهی پسرها محفوظ به حیاتر از دخترها میشن یا نمیدونم شاید از چیزی میترسن
و مستقیم ابراز نمیکنن، ترس از جواب منفی و یا نمیدونم ، من که تو دل پسرا نیستم تا بدونم
قصه ای دردآور تر از داستان عشقم هست که وقتی خودم فهمیدم قالب تهی کردم
نمیدانم با دلش چه کرده بودم که عاشقم شده بود؟؟!! من هیچ وقت او را ندیدم و او در خیالش خواب
وصال مرا دیده بود، او عاشق من و من عاشق دیگری
وقتی فهمیدم عشقش را ، آنقدر دور بود برایم که حتی نمیتوانستم چهره اش را تصور کنم
و او هر روز مرا میدید در عالم رویا و بیداری، همیشه به خاطر این حسش برایم قابل احترام بود
ولی چه می کردم دلم جای دیگری گیر بود. شاید گاهی در دلم می گفتم ای کاش عاشق نبودم
نه اینکه از عشقم بهتر بود ( البته شاید به لحاظ موقعیت اجتماعی و مالی فراتر بود) به خاطر اینکه
عاشقم بود و 9 سال به پایم ماند و 9 سال بی مهری دید. نه او از دلم چیزی میدانست نه من
وقتی فهمیدم هم نتوانستم هضم کنم داستانش را
لازم نبود چیزی بگوید که البته خیلی گفته بود و من نشنیده گرفتم ، فقط کافی بود به چشمانش
بنگرم ، هنوز هم برق نگاهش را یادم هست و بی توجهی خودم.
گاهی اوقات آدمها فقط میتونن واست قابل احترام باشن نه بیشتر
نمیدانم دلش را شکستم یا نه؟؟؟ همیشه بهش احترام گذاشتم
الان حدود یک سال است که داماد شده و هر وقت من را میبیند جواب سلامم را نمیدهد
و رو بر می گرداند . نمیدانم شاید هر دو مقصریم !!! شاید هم همه تقصیر ها گردن من است؟؟
این سوالی ست که همیشه از خودم می پرسم و به نتیجه ای نمیرسم.
گوشه ای از وجدانم به خاطر دل خودم درگیر است و گوشه ای برای اویی که عاشقم بود.
و اما عشق دو طرفه:
تجربه نکردم ، ولی فکر کنم همیشه عشق از یک سمت میاد و طرف دیگه رو درگیر میکنه
و شاید عشق دو طرف وجود نداشته باشد به خودی خود.
والسلام
[ بازدید : 410 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]